همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•
همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•

مرداب

راکد، یکدست، یک شکل، تنها، تاریک، غریب...

تقریبا از زمانی که تلاش کردم برای شکل‌گیری شخصیت خودم (که البته بخش زیادی از این فرایند، روند خود به خودی بود و صرفا زمان و تجربه پیش بردش) مطمئن شدم که خیلی چیزا درست نیست

چیزایی که میشه گفت جبر هستن ولی کاملا قابلیت تغییرشون وجود داره

اما من کجای این تغییراتم؟ هیچ‌جا...من شدم شبیه اون ملت معترضی که صداش به جایی نمیرسه چون قدرت جای دیگریست...

گاهی انسان‌های بالغ متوجه تبعات تصمیماتشون نیستن!

روی صحبتم با کیه؟!

درسته با بابام!

راضی به هیچ تغییری نیست و منِ ناتوان هم گیر کردم توی این وضعیت...منم دارم چوب سکون و روزمرگی بابا رو میخورم!

بعد از سالها زندگی در جای غلط، حالا طوماری دارم از نرسیدن‌ها و نشدن‌ها

اینکه نشد به خیلی از استعدادام بها بدم

نشد تنوع کافی رو که ذاتم میطلبه تجربه کنم

نشد به قدر کافی شجاع باشم

نشد دوستا و همراه‌هایی از جنس خودم داشته باشم

نشد لایف استایل مورد علاقه‌م رو داشته باشم

نشد اعتماد به نفس کافی برای ابراز خودم داشته باشم

نشد بهتر از فرصت‌هام استفاده کنم و وقتم تلف نشه

نشد آرامش کافی داشته باشم

نشد با خیال راحت بچگی کنم، جوونی کنم

نشد خودِ خودم باشم...

آخ که مغزم سرویس شده از این افکار و دلم شکسته از ناتوانیم برای تغییر اوضاع!

خیلی وقته که خسته‌م و صبحا انگیزه‌ای برای شروع روز ندارم

آهن

دکتر: تو حالت نرمال میزان آهن باید ۱۲۰ باشه، واسه تو ۱۴ هستش!

من: :/

همه ی این احوالات کثافطم، واسه این حجم از کمبود آهنه! -__-

واقعا چکاپ خیلی مهمه! تنها کمبود یه چیزی که با یه مدت قرص خوردن یا حتی رژیم غذایی درست میتونه حل بشه، کل سیستم و برنامه زندگی رو تحت الشعاع قرار میده

میشه گفت همه ی علائمم واسه همین یه قلمه!

واقعا امیدوارم تا دو ماه آینده درست بشه بره پی کارش

حتما ازین به بعد بیشتر مراقبت میکنم

منتظر سطح آگاهی بالاتر باشم یا چی؟

تو این بهبوهه که واقعا در هر بخشی از زندگیم دچار لنگی بودم و حسابی با PMS دست و پنجه نرم میکردم، توحید از شرکت رفت!

و درست انگار بزرگترین انگیزم برای شرکتی که توش مشغول کار هستم، نیست شد :)))

علی راست میگه، من نسبت به آدمایی که بتونن توی تصمیم‌گیریام اظهار نظر کنن، خیلی وابسته‌ هستم

حقیقتا تو این لحظات میتونم به یکی از همون درس‌هایی که توحید بهم داد بسنده کنم! "درک خشونت زندگی"

همونطور که وقتی از دید یک حیوان درنده که به علت کمبود وقت و از دست دادن شکارش "زنده خواری" میکنه، نگاه می‌کنیم و راحت‌تر میتونیم داشتن چنین خاصیت نامطلوبی رو درک کنیم، گاهی باید به رفتار خشن زندگی نگاه کنیم و فقط درکش کنیم

شاید فقط باید بگردم و درس نهفته تو این روزای بد رو پیدا کنم...