همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•
همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•

انگاری...

حالی به شدت بد!

انگار که پایان همه چیزه...

و بی صبرانه به انتظار مرگ! با آغوشی باز!

نمیخوای مهمونم باشی؟!

(سکوت!)

شرح حال

انزوا،

عصبانیت،

دلتنگی،

ناامیدی،

وسواس فکری،

اینا حال و احوال چند وقت اخیرمه...!

بااینکه دارم روزامو "مفید" میگذرونم اما شور و حال ندارم و شاید ته دلم ترجیح بدم "مضر" باشم اما حالم خوب باشه

آره خب، گمونم هیچوقت "تعادل" هیچ جایی توی زندگیم نداشته!

در هر حال انقد زندگی داره سختتر میشه که جا دادن تعادل، یه جورایی هم غیر ممکنه...

حالا گاهی به این فک میکنم که شرایط که مثل قبلا بشه، دقیقا کدوم شخصیت من موندگار میشه؟!

مفید؟!

مضر؟!

یا شایدم واقعا ترکیب این دو تا؟!

بیست و یک

در حال طی کردن بیست و دومین، بیست و دو اردیبهشت زندگی :))

اینجا باید میگفتم! ^_^

اردیبهشت یا جهنم؟!

چند سالیه که اردیبهشت نفرینم کرده...

میشه گفت آخرین اردیبهشتی که حالم خوب بود، یادم نیست!

کلی حرف توی سرمه اما نمیتونم بریزمشون بیرون که ازین مغز درد لعنتی خلاص بشم.


....

همچنان توی خودمم...گیر کردم و بیرون نمیام :((

عشق

واژه ای که گمونم تا الان انقد زیبا حسش نکرده بودم!

چرا که شخمی ترین اتفاق ممکن رو هم برام پر از حس و حال قشنگ کرد

"کرونا و اینا باعث شد کاملا مطمئن مطمئن مطمئن بشم که دوست دارم و میخوامت"

عشق، زیباست...نقطه، سرِ خط

من، چته؟!

یهو میرم تو خودم و دیگه بیرون نمیام، تا بخوابم!

یه حال و احوال مرده و خنثی...

رفتن سراغ good های قدیمی(فولدرای موزیکم که هر چی عددشون کمتر باشه، بازه زمانی قدیمی تری رو نشون میدن)

هوس دود بازیای شبانه :)))

غرقِ غرق...غرق چی؟! نمیدونم...یه حالِ گرفته ی ناخودآگاهانه!!

نمیدونم چرا ولی حس میکنم همش به خاطر اردیبهشتهـ

اشتیاقـ

هر چند دنیا اون جای قشنگی که توی بچگیام فکر میکردم نیست،

هر چند توی بدترین زمان ممکن دارم بهترین روزای زندگیمو از دست میدم،

هر چند که امیدم به آینده، هیچه و بس،

و هزاران هر چندِ چرندِ دیگه!

اما اسم موجودی به نام "انسان" رو یدک میکشم و این ینی دنیایی از "خیالپردازی"

توی این خیالات، به خوبی خوشبختی رو تجسم میکنم، هر لحظه مثل یه نرم افزار، اگر از تیکه ای از خیالاتم خوشم نیاد، "کنترل+زِد" میزنم و برمیگردم عقب...یک ادیت بی دردسر!

طی این وهمی جات، کوچکترین اتفاق واقعی و خوب رو با تلسکوپ رویاییم رصد میکنم و به اندازه ی وسعتِ بهرام، ازش لذت میبرم

دل میسپارم به همین قبیل حماقت ها =)))

و زمستونو سر میکنم، خستگیمو در میکنم...!


آغازِ فرمانرواییـِ  اردیبهشتـ  /_(•_•)_\