همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•
همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•

خدا جونم چیکار کنم؟!

بدجوری حالم بده...چرا هیچوقت نمیتونم به اطرافیانم بفهمونم چمه؟!

چرا اینقدر توی رفتارام مشکل دارم؟! چرا نمیتونم چیزی رو بفهمم؟!

دچار دوگانگیم...از طرفی بهم گوشزد میکنن نگو چته و از طرفی میگن آخه وقتی حرف نمیزنی از کجا بفهمیم چته؟!

به خدا دیگه نمیدونم چجوری رفتار کنم!

اینقدر ترسیدم که همش میخوام تنها باشم که یه وقت حرف اشتباهی نزنم یا برعکسش...حرفایی که لازمه بزنم رو جلوشونو بگیرم!

چند روزه یه بند دارم گریه میکنم!!

دارم از کارای دانشگاهم جا میمونم...دوباره همه چی بهم ریخته ولی خیلی جدی تر! :(

دیشب تا وقتی که برسیم خونه داشتم گریه میکردم ولی برای اینکه مامان اینا نفهمن چمه، از وقتای معمولی هم شادتر رفتار کردم!!!!

صبحشم همین بود...با یکی از دوستام رفتیم سینما که خیلی از چیزا رو براش نگفتم و یکسره نقش بازی میکردم که حالم خوبه و تا اون رفت دوباره مثل همیشه شدم...داغون و گریون!

همشون فکر میکنن من یه تیکه سنگم...از بس که هیچی رو براشون تعریف نمیکنم! T__T

کاشکی...

کاشکی زمان برمیگشت به چهار ماه قبل!!!!

مطمئنا خیلی چیزا رو درست میکردم! :(

واقعا ناخوش احوالم....

اصلا نابودم! :/

گریه و گریه و گریه! -__-

در حال مبارزه ام...امیدوارم همه چیز درست شه!