همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•
همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•

2020

یه آغازی پیش اومد! یه سال جدید!

به فکر افتادم که منم باهاش یه چیزایی رو شروع کنم...

شروع کنم به دوست داشتن خودم!!!

رها کردن خیلی چیزا و خیلی کسا!!!

خوشحالتر بودن...!!!

دوس دارم الان که میخوابم و صبح بیدار میشم، خیلی چیزا یادم نباشه، خیلی از آدمارو نشناسم!!!

دوس دارم همین لحظه، اون شنبه ی رویایی ای باشه که قراره ازون به بعد، همه چیز قشنگتر باشه...

مریم! میشه تمام تلاشتو بکنی؟! :)

فقط همین یه بار قوی باش! همین یه بار به نفع خودت عمل کن!

شوخی مضحک

روزی روزگاری مریم یاد گرفت که زندگی یه شوخی بی انتهاست...

جایی برای به هم خندیدن...هیچ باهم خندیدنی در کار نیست!!!

جایی برای بی موقع بودن...و حتی بی موقع نبودن!!!

پارادوکس های حال بهم زن!!

اینجا آدما روی دستاشون راه میرن!

از خوشحالی هم ناراحت میشن و از ناراحتی هم خوشحال!!

با چشمای باز، خوابن و با چشمای بسته، بیدار!!

عاشق و معشوق های متنفر از هم!!!

اینجا آدما با قلبشون مسئله ی ریاضی حل میکنن و با عقلشون عشق میورزن...


زمستون

چطوری زمستونِ مریضِ من؟!

من خیلی دوسِت دارم اما چند سالیه که حوالیِ تو، روزای قشنگی انتظارمو نمیکشن...!

همه چیز بیشتر از حال و احوالِ خودت، سرده!

از شدتِ سرما، سِر میشم...البته نه اونطوری که نوک انگشتامو حس نکنم!

سرما رخنه میکنه توی تک تکِ عصبای مغزم!!

زور میزنم تا شاید با قرصای ضد یخ، جلوی یخ زدگی رو بگیرم اما انگار قرار نیست تاثیر مثبتی بذاره!!!

پس هرطور شده سعی میکنم برم دنبال راه در رو برای زنده موندن...متاسفانه نمیدونم که سطلِ آب جوش، فقط مغزمو تَرَک میده!!!

توی اوج یخ زدگی، سطل آب جوشو خالی میکنم روی سَرَم و میشکنم...

هزار تیکه میشم...هر دفعه به سختی خودمو با جارو و خاک انداز جمع میکنم، با  آدامسای هزار بار جویده شده ی امیدِ واهیِ مغزِ خردِ خاکشیر شده ام، تیکه هامو به هم میچسبونم!

هر دفعه چند تیکه ام گم میشه...و هر دفعه به ناقصِ کاملتری تبدیل میشم!!!