همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•
همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•

اولین مهر انتخابات!!!

فردا شناسنامه ام اولین مهر انتخاباتو میگیره! :)

خیلی هیجان انگیزه...

حس میکنم تا یکشنبه از انتظار و استرس دیوونه بشم!!!

هیجده سالگیم حس عجیبی داره ها!!!! ^_^

تازه گواهینامه رو بگو...همین مونده من راننده هم بشم! ¤_¤

.

.

آخر ترمه و حسابی کار ریخته رو سرم!!!

اینقدر حسابشون از دستم در رفته که یادداشتشون میکنم تا یه وقت چیزیشون از قلم نیفته!!! -_-

هیجده...

هیجده ساله شدم...

از چند روز قبل تصمیم داشتم برای این مناسبت بیام اینجا و کلی حرف بزنم!

اما ازونجایی که الان حالم گرفتس فقط میگم که 18 سالم شد...

کاش یه ساعت پیش که حالم خوب بود میومدم و حرفامو مینوشتم...ولی اونموقع که هنوز 18 سالم نشده بود! :/

فکر کنم پنجمین باریه که توی وبم دارم برای تولدم پست میذارم!!!

چقدر گذشت...

هرروز مسخره تر از دیروز!!!

اون دنیای مهربون...

یه زمانی راضی شده بودم به زندگی توی دنیای خیال...

همه ی اتفاقای خوب و ایده آل توی ذهنم شکل میگرفتن و منو خوشحال میکردن!!!

آدمای مهمی پا به زندگیم میذاشتن...گاهی اوقات توی خیابون هم باهاشون قدم میزدم...

عاشقشون میشدم...ازشون دلخور میشدم...

خلاصه همون چیزای ایده آل!!!

همون اتفاقایی که دوست داشتم...

همون جمع دوستانه ای که همیشه دنبالش بودم...

همون جاهایی که همیشه توی تصورم، توشون آرامش داشتم...

کم کم به این دنیا عادت کردم...

کم کم عاشق وقتایی شدم که تنها توی خیابون قدم میزنم و با گوش دادن به هر آهنگی، خودمو توی اون دنیا با اتفاقات متفاوت میدیدم...

حتی اتفاقای بد این دنیا هم ایده آل بودن!!!

گذشت...

گذشت...

گذشت...

خیلی چیزا بهم ریخت...

چرا؟!

چطوری؟!

یه مشکل بزرگ وجود داشت...

"بزرگ شدن!"

من نمیدونستم که یه روزی بزرگ میشم...

یه روزی میاد که من، من نیستم!!!

خیلی حرفه...

من عوض میشه...پا به سن میذاره...پا به جاهایی میذاره که اون دنیای ایده آل هیچجوره توی ذهنش جا نمیگیره!!!

توی یه برحه ی کوتاه حیقیت مثل پتک توی سرت میخوره و مجبورت میکنه که بیدار شی!!!

الان بیدار شدم...

با یه دنیا تنفر...یه دنیا اتفاق و آدمای ناقص...

انگار توی بیداری کلمه ی "ایده آل" معنی نشده!!!

فرهنگ لغت دنیای بیداری بی رحمه...خیلی بی رحم!

این دیگه چیه؟!

این حال عجیبو خیلی کم توی زندگیم تجربه کردم...اینقدر کم که الان که (نمیدونم برای چندمین بار) بهش دچار شدم، برام خیلی غریبس!!!

یه حس عصبانیت که با تک تک سلولام حسش میکنم!!!

مسخرس...!

خیلی مسخره!!!!

.

.

کاش الان غروب جمعه نبود!

و کاش استاپ استاپ ایت نمیخوند....