همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•
همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•

زایمان

به نظر میاد دچار افسردگی بعد از زایمان هستم.

البته بهتره بگم "هستیم"

از دستِ زمونه زاییدیم :)))

همه چی خوبه ها...ولی دیگه حاله که دیگه خوب نمیشه!

باور

امروز برای اولین بار توی عمرم، از خودم دفاع کردم!

تجربه ی به یاد موندنی ای بود...من خودم و تواناییم رو باور کردم.

بالاخره خودمو دیدم!

میتونم بگم ۹۰٪ حرفای گفتنی ای که توی سرم بودن و حق داشتم بگمشون رو گفتم...و برای اولین بار، بعد از پشت سر گذاشتنِ یک سری حاشیه ی شخمی، خودمو سرزنش نکردم که چرا حرف نزدم؟!

از دستِ این سالِ نود و نهِ پر از چالش! :)

پر از تموم شدن و در نهایت نوعی شروع شدن...

چقدر احساس سبکی میکنم ازینکه پای تصمیمم وایسادم و از وستادژ بیرون اومدم! ^__^

کدر

احوالاتِ کدری دارم!

حوصله ی خودمو ندارم...

شاید خیلی خسته ام...کم آوردم.

هرچقدم به نظر بیاد که دارم خوب پیش میرم، بازم اوکی نیستم

زندگی واقعا دیگه حال نمیده :')

واقعا خسته ام...روحم، جسمم!

توی سرم خیلی شلوغ پلوغه...توی دلم یه پادگان سرباز، انگار رختاشونو میشورن :/

استعفا

امروز استعفامو نوشتم...تا هیجدهم و تامام!

حتی اگه تا مدت ها بیکار بمونم، از اینجا موندن بهتره. وقتی یه جایی جات نیست، نباید بمونی وگرنه مثه آبِ راکد میگندی!

بیکار باشم، حالم بهتره تا بخوام اینجا باشم.

و باید اعلام کنم که اینجانب کرونا گرفتم

کرونا گرفتم اما الان خوبم؛ جز اینکه حس بویایی و چشایی ندارم :D

و این احساس عجیبی به آدم میده! فرق طعم عن و شکلات رو تشخیص ندی!!!

دیشب رفتیم خونه شقایقو رنگ کنیم، همه از بوی رنگ کلافه شده بودن، من کوچکترین چیزی رو حس نمیکردم -__-

باز خوبه اون ضعفای جسمیش رو پشت سر گذاشتم، این کَر بو و کَر مزه بودنه، اوکیه!!!!