همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•
همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•

سخت

دو تایی شدیم زین العابدین بیمار -__-

افتادیم به درد و مرضای مختلف...

خدا به خیر بگذرونه! :')

این روزامون واقعا سختن! سخت و نگران کننده...

دوستای مجازی

الان که دقت میکنم، تا به حال چقد دوستای مجازی زیادی داشتم

تا الان یه سریاشونو دیدم و یه سریاشونو همچنان ندیدم

از ۱۲ سالگی، دوست مجازی داشتم تا همین الان!

الانم چند وقتیه که یه دوست مجازی هندی دارم :/

آخه دختر جان! چرا؟!

انگلیسیت خوبه مثلا؟! یارو همسنته؟! چی داری بهش بگی آخه؟!

تازه گفت فردا ویدئوکال کنیم...بهش گفتم حاجی اگه ویدئوکال کنیم، فقط میتونم بگم hello

یاد کارتون مری و مکس افتادم...الان شبیه مکس شدم!

منگیجه گرفتم و چیزی نمونده که برم روی میز وایسم و دچار حملات عصبی بشم!

آره دارم خیلی عجیب غریب میشم :)))

حقیقت ماجرا اینه که این منزوی شدنه و تنها بودنا، دارن کار دستم میدن...

من بی ظرفیت شدم، بی انگیزه، بی حوصله، ناتوان، ناامید و...

و میشه گفت رد دادم انقد که با خودم مواجه شدم...

در کمال بی ادبی، بهتره که این یارو هندیه رو بلاک کنم، ناموسا همینم از گنجایشِ حالِ حاضرم، خارجه!!!

تابستون

تازه یه هفته از تابستون گذشته اونوقت شاعر که آقازادست و کل تابستون داره عشق و حال میکنه، میاد میگه تابستون کوتاهه!

برو گمشو بابا، دو روز بیا جای ما زندگی کن ببینم بازم میگی بهترین سه ماه سال؟!