همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•
همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•

گاگالند

قطعا گاگالند را بر خودش تمام کرد...

به وقت 28 بهمن 98

دوست

الان که این فکرا اومدن توی ذهنم، بغض ترحم انگیزی به گلوم چنگ میزنه و صدای جیغ و داد هاش پرت میشن توی سرم...التماس میکنه که قورتش ندم و بذارم بیاد و خلاص شه

به این فک میکنم که میشه حداقل خودش کمکم کنه که برام عادی بشه...؟!

من کم آوردم...نمیدونم داشتنش کنار خودم، چه تاثیری میتونه بذاره؟! ینی میخوام بگم حتی شاید تاثیرات بد بذاره ولی لازمه که باشه

بله بله...چون من دلم تنگ شده

پ.ن: آخرین باری که دیدمش فک نمیکردم آخرین بار باشه...درست مثه پسربچه ای که یه روزی واسه آخرین بار رفته توی کوچه، فوتبال بازی کرده ولی نمیدونسته آخرین باره...

پ.ن2: میگم حداقل کاش انقد ضربتی و ناگهانی همه چیو نمیترکوندم...به قول آقا خراطها لااقل چیزی میگفتم، فحشی میدادم، حرفی میزدم :/

حافظ میگه میخوای برگردی

صد در صد بیشتر از هر کسی، این خودمم که از ذهن فراموشکارم حالم بهم میخوره

یادم رفته چقد سوهان روحم بودی و باعث شدی به خاطرطرز فکرم، فک کنم که کَمم!

یادم رفته که انقد کثافت بودی که هرروز ازم میپرسیدی که من ناراحتم که انقد تا اینجای زندگیت حال بهم زن بودی؟!

یادم رفته که هر کسی تو رو کنارم میدید بی برو برگرد نگاه پر از تعجبی بهم میکرد و تو که میرفتی میپرسید از انتخابت مطمئنی؟!

یادم رفته که چون پایه ی همه کثافت کاریات نبودم، هروقت که دلت میخواست غیبت میزد

میبینی...؟!

فک میکردی ملکه ی عذابتم...فک میکردی افتادم توی زندگیت تا جواب همه ی بد بودناتو بخوای پس بدی

هیچوقت نخواستی اینطوری نگاه کنی که شاید آخرین شانست بودم برای آدم شدن!

نمیدونم نفهمیدی یا خودتو زدی به نفهمی؟!

ولی از نظر من یه احمق بودی که دوس داشتی فک کنی همه چی اتفاقیه...

میدونی حقیقتا منم هیچوقت نفهمیدم که تو چی بودی توی زندگیم؟!

جواب کدوم کارم بودی؟! یا خیر سرت میخواستی چه شانسی باشی برام؟! تو که به غیر از گُه زدن به زندگیم کار دیگه ای بلد نبودی...

ولی متاسفم که انقد فراموشکارم!

متاسفم که هنوز دوسِت دارم...

پیشیِ احمقتر! حقا که خودتو خوب شناختی...یک گربه صفتِ محض!

اما خب هنوزو نمیتونم برات آرزوی بدی داشته باشم...! :)

.

جوجه شاعر احمق برام فال گرفت...حافظ میگفت...‌هوف ولش کن!

شاعرانه نیست اصلا...

میخواستی بدونی خوبم یا نه؟!

دلتنگ بودی...

بذار بگم برات...خوبم! منم دلتنگ میشم اما چیزایی هست که یادم نمیره...

میدونی، چند سالیه که با رویاهام زندگی میکنم...حق داری منو نفهمی!

منم همیشه حقو به تو دادم...اما حق دارم که ازت بخوام یادم نندازی که همین رویاهای صورتیم، کارو به اینجا رسونده!

خسته شدم از بس که با حواس پرتی ها، حواسمو پرت کردم...راستش حواس پرتی ها هم خسته شدن!

تو نمیتونی، منم نمیتونم...پس بیا یاد هم نندازیم که نمیتونیم، باشه؟!

من خوبم، دلم هم تنگه...باشه؟!

دیگه نپرس...

/_(i_i)_\