روزی روزگاری مریم یاد گرفت که زندگی یه شوخی بی انتهاست...
جایی برای به هم خندیدن...هیچ باهم خندیدنی در کار نیست!!!
جایی برای بی موقع بودن...و حتی بی موقع نبودن!!!
پارادوکس های حال بهم زن!!
اینجا آدما روی دستاشون راه میرن!
از خوشحالی هم ناراحت میشن و از ناراحتی هم خوشحال!!
با چشمای باز، خوابن و با چشمای بسته، بیدار!!
عاشق و معشوق های متنفر از هم!!!
اینجا آدما با قلبشون مسئله ی ریاضی حل میکنن و با عقلشون عشق میورزن...
اینها رو اول که خوندم، گفتم چقدر درستن خب البته خیلی وقتها هم واقعن درستن. اما فکر که میکنم، همین که یه نفر دیگه اینها رو میفهمه پس نشون میده شاید راهی باشه برای دور زدن این پارادوکس ها.
تازه یادم اومد همین امشب، بعد از مدت ها اینقدر با دوستم خندیدیم که صورتم درد گرفت!
نمیدونم بیخوابی زده به سرم یا هر چیز دیگه اما انگار باید به شما میگفتم اینها رو.
ایول برای این حرفای خوب...
ملت مریض احوالی هستیم دست خودمون نیست
بعله دادا
سعی می کنیم این نباشیم و همون باشیم که باید ...
اگر بذارن...آدما و جبر جغرافیایی و کلی چیز دیگه!
دو دوتا چهارتای دنیا و آدما زیاد دلچسب نیست...
ولی خب میشه به صاحبش دل خوش بود :)
قطعااااا