همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•
همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•

ریکاوری-سیاهکل

خب خب

درست زمانی که دیگه فکرشو نمیکردم بشه یه برنامه شاد بچینیم تا ازین حالت ربات گونه دربیایم، به جوجه شاعر مرخصی دادن و همونو ضربتی رفتیم شمال!

دوشنبه بهش مرخصی دادن، شب برنامشو ریختیم و سه شنبه صبح راه افتادیم

و نگم چقدرررر لذت‌بخش بود!

چقدر روحم نیازمند طبیعت بود!

و اصلا چقدر جای چنین تجربه‌ای بین من و اون خالی بود، اینهمه وقته که همو میشناسیم، یه سفر چند روزه باهم نرفته بودیم

انقد خوش گذشت که بلیط جمعه رو کنسل کردیم و دو روز دیگه موندیم :)))

طبیعت خفن، آدمای خوش انرژی، هوای عالی، برکت و فراوونی، هزینه های پایین! الحق دل کندن از چنین جایی سخته :)))

شیفته ی اون مدل زندگی برای تمام عمرم هستم و هر زمانی که بتونم یه خونه ویلایی توی گیلان بخرم، جمع میکنم از تهران میرم...!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد