همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•
همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•

فریدها

امشب با همکارام رفته بودم پاساژ اندیشه

یه مغازه ای که صدای موزیک آشنایی ازش میومد، نظرمو به خودش جلب کرد

یه نگاهی به داخل مغازه انداختم ولی داخل مغازه نرفتیم

خلاصه که یه ذره گذشت و به بچه ها گفتم من این موزیکه رو دوست دارم، بیایید بریم توی این مغازهه!

وقتی رفتیم تو، دیدم که یه سری کاغذ با اجراهای دستی طراحی لباس روی صندلیه و یه پسر جدی و خوش استایل که حدس میزدم فقط یه فروشنده نیست وایساده اونجا...ینی به نظرم میومد طراح لباسای داخل اون مغازه هم خودش باشه!

و اما چقد این آدم کاراکتر فرید بود! :)))

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد