همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•
همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•

جلسه پنجم-بحران شماره ۳

روانشناس-این جلسه میخوام باهات راجب دراگ حرف بزنم! گفته بودی ماهی ۳-۴ بار استفاده میکنی؟!

من-آره...بدون وابستگی!

روانشناس-باید کم بشه و بذاریش کنار

من-من خیلی دارم یهویی همه چیزو میذارم کنار...سخته!

روانشناس-داری چیزای سمی رو میذاری کنار! تا حالا تو زندگیت بحران پیش اومده؟!

من-آره، تا حالا تو عمرم ۳ تا شب خیلی بد داشتم، هیچوقتم نشده برم سمت دراگ تا برای مدتی فراموش کنم مسائلو...من اراده دارم!

روانشناس-تو الان میگی اراده داری ولی وقتی که یه بحران شدید مثه سوگواری نزدیکانت توی زندگیت پیش بیاد، پناه نمیبری به مصرف؟!

من-اومممم چرا پناه میبرم

روانشناس-پس مریم با این همه هدف و برنامه، دلش میخواد که بخاطر یه بحران احتمالی، زندگی ای که داره به این خوبی میسازه رو خراب کنه؟!

من-خب من اینایی که میگی رو نمیخوام ولی دل کندن ازین مورد، از دل کندن از جوجه شاعر احمق و پیشی لوس سختتره، چه کنم؟!

روانشناس-ذره ذره اینکارو انجام بده، طی یک سال مصرفشو قط کنی...میتونی سالی ۲-۳ بار بری سمتش ولی ماهی ۲-۳ بار زیاده!

من-الکل چی؟! :|

روانشناس-اون ماهی یه بار عیبی نداره

من-من خیلی محرک دوست دارم -__-

روانشناس-وقتی مصرف میکنی، چه حسی داری؟!

من-عمیقتر فکر میکنم، متوجه چیزای خوبی میشم...مثه اکثر آدما نیستم که دو ساعت باهاش غم دنیا رو بذارم کنار و فقط بخندم!!!!

روانشناس-الان سه سال و نیمه که این هست، ۴-۵ سال دیگه میدونی چه بلایی سرت میاد؟!

من-آره! خیلی وقتا به ترکش فکر میکنم، مثه سیگار که حتی یه دور ترکش کردم و الانم که میکشم، هروقت بخوام میکشم و هروقتم که بخوام نمیکشم :)

روانشناس-با خودت فکر کن...به هدفای مریم! هفته ی دیگه به نتیجه برسیم برای این قضیه

من-ماشالا هرهفته که میام اینجا، بعدش باید یه چیزی یا کسی رو ترک کنم!!!


چقد بزرگ شدن بدون تفریح و چرته!

نظرات 3 + ارسال نظر
آرمین چهارشنبه 12 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 00:49

پس بحران شماره 1 چی ؟

کنار گذاشتنِ پیشی لوس بود :)))

Erf یکشنبه 16 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 18:47

چقدر این روانشناسه آدمو با چیزایی که آدم نمیخواد به روی خودش بیاره رو برو میکنه /:

آره خیلی رُکه! :|||
نمیدونم خوشحال باشم که میرم پیشش یا ناراحت؟!

Erf دوشنبه 17 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 03:47

خوشحال باش این خودش ی جور شهامته .

دردناکه ولی ظاهرا که خیلی سازندس

امیدوارم باطنا هم سازنده باشه و ازونور بوم نیفتم :))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد