همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•
همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•

آره من یه بازندم، آشغال!

به وقت ۱۵ شهریور

بلاتکلیفی ای که تموم شد :))

و به معنای واقعی خردم کرد...

انگار که سوسک سیاه زیر یه دمپایی خشک، له شد و صدای له شدنشو همزمان که داشت جون میداد، شنید!

من باختم اما کسی جز ما نخواهد برد...

تبریک میگم که بازم بازی کردم و باختم که بِبَرَن :)))

خوشحال باشید آی مردمان برنده...خوشحال باشید که دیگه ازین به بعد فقط روزای خوبه و خوب و خوب!

من...؟!

منم وقتی که دمپایی از روم بلند میشه، نور خورشید بهم میتابه، میسوزم و میسوزم و میسوزم!

پودر میشم، خاک میشم، سرد میشم، تموم میشم، فراموش میشم...

نظرات 2 + ارسال نظر
Radvin شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 04:27

سلام
اسم وبلاگ واقعا بده چیه سوسک سیاه
بعد مطالبت روحیات و افکار و احساسات درونیته چه ربطی به سوسک سیاه داره ؟ خلاصه دمپای و له شدن حسابی حال به هم زنه و خانم ها با سوسک میونه خوبی ندارن تناقض شدید هست

خب حقیقتا من نظری راجب آدرس وبلاگم از کسی نخواستم و نمیخوام :)))

Ali یکشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 20:05

د ِ لعنتی ... چرا نمیگی داستان دلت چیه ؟؟؟ چرا اینطوری مینویسی و با عمق روح و روان مخاطبت بازی میکنی ؟؟؟ چرا اینطور درد و غم و درموندگی توی کلماتت فریاد میزنه ؟؟؟ داستان جنون آسای عشقت چیه ؟؟؟ چرا حرف نمیزنی تا بذاری سبک بشی ؟؟؟ لابد الان پیش خودت داری میگی : اصلاً به تو چه ربطی داره مرتیکه فضول ؟؟؟ باشه ...بگو ... ولی از کجا میدونی فقط تویی توی این دنیا که این داستانها رو داری تجربه میکنی ؟؟؟ کاش میذاشتی با جادوی کلمات ، ذره ای از درد و رنج روحت رو تسکین بدم ... کاش میشد که شنونده داستان قمارهای عاشقانه نافرجام و دردناک دیگه ای در این عالم باشی ...

دارم داستانو میگم که :)))
بحرانا باهم قاطی شدن...و همیشه اثراتشون همراهم هستن!
قطعا فقط من نیستم که دارم این داستانا رو پشت سر میذارم!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد