الان که دچار احوالاتِ غمگین شب هستم و احساس دلتنگی (شاید کاذب!) اومده سراغم، به تلاشای مذبوحانه ای که برای توجیه هم داشتیم فکر کردم!
آیا اصلا نیازی به توجیه کردنِ همدیگه داشتیم؟!
اصلا اومدیم و من توجیهت کردم یا تو توجیهم کردی، بعدش چی؟!
حتی بعد از تموم شدن همه چیز، بازم اومدی نشستی جلوم و خواستی توجیهم کنی!!!
الان که حسابی غرقِ مطالعه ی عشق هستم(بله بله دارم عشقو مطالعه میکنم!) دیدم که نیازی نبود همدیگه رو توجیه کنیم، فقط باید جلو میرفتیم و جای پای عشقو محکم کنیم...
نمیدونم...دچار دلتنگی شدم و اومدم اینجا چرت و پرت بگم که فکرم آزاد بشه، که مثل همیشه دست به حرکت احمقانه ای نزنم!
دلم اورینت میخواد...اورینت خونم کم شده :)
میترسیدم که دلم نخواد دوباره برم اونجا، اما بازم دلم خواست
یه اورینت دو نفره...من و خودم!
کاش...کاش چی؟! هیچی!