همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•
همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•

دلـ گیر و دلـ تنگ

صبح زود سه شنبه!

توی همین لحظه که صدای جیک جیک گنجشکا به گوشم میخوره و نور اول صبح از پنجره تو صورتم میزنه،

موزیک آرومی که یادآور روزای بغض دار و سردن اما حالی شبیه ذوق بچگانه و مرور لحظات دلتنگی دارن،

الان باید حاضر میشدم برم دانشگاه...کلاس تصویرسازی!

با خیال راحت سوار تاکسی میشدم و بعدش بی آر تی یا مترو، بدون هیچ فکر و خیالی،

کلاس تصویرسازی هم با شوخی و خنده و کوچه پشتی دانشگاه میگذشت،

یه درگیری هایی هم راجب پایان نامه و تموم کردنش و دفاع داشتیم،

هر لحظه ابراز ناراحتی میکردیم از روزای آخر دانشگاه،

بعدش هر کدوم میرفتیم پی خوشی...کافه، پیش دوستا، پیش علاقمندیا

یه روزمرگی ساده که الان هیچ اثری ازش نیست،

شاید بشه گفت اندازه ی تک تک قطره های بارونای این روزا دلم گرفته،

احتمالا الان توی حالت عادی، از خدام بود که پتو رو بکشم روی سرم و خدا خدا کنم کلاس کنسل شه!

چقد بد شدیم که هرروز داریم تاوان پس میدیم...؟!

چقد تر و خشک داره باهم میسوزه...!

چقد پر شدم از حس نفرت به هرچیزی...!

عجیب دلگیر و دلتنگم...حتی برای روزای بد!

نظرات 1 + ارسال نظر
حریر سه‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1399 ساعت 20:53 https://llyouaremysunshinell.blogsky.com/

وقتی که زندگی متوقف میشه ...
میفهمیم !
مقصود جریان داشتنه ...
چطوری مهم نیست !
مهم نیست از دلِ یه کوه یا از میونِ یه دشت ...
رودخونه ای که جاری باشه ... نمی گَنده !
سکون ، تعریف واضحی از مرگه .
تا وقتی که حرکت میکنیم ...
هر چند ناراضی،
غمگین
یا گله مند ...
میتونیم احساس کنیم که زنده ایم ...
غمی که باعث بشه حرکت کنیم ...
مارو زنده نگه میداره ...
اما ،
دست کشیدن . پایانه .
"شاید این شرایطِ بد ،
باعثِ بهتر شدنمون بشه !...
باعثِ واضح تر دیدن...
البته که بازم انتخابش با ماست...
خورشید هم میتونه بینایی ببخشه یا باعث کوری بشه ...
این ماییم که انتخاب میکنیم ..."

دقیقا :)))
جریان!
انتخاب!
چقد دارم از خوندن کامنتات کیف میکنم و مغزمو وادار میکنم که فکر کنه و این حرفا رو به یاد بسپاره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد