گور بابای همه ی شعار دادنام و جوگیریام...
جوجه شاعرِ احمقم!
چرا از یادم نمیری...؟!
چرا گاهی انقد ساده از بدیات میگذرم و یاد خوبیای ناچیزت میفتم...؟!
خوبیایی که حتی اونا هم از نظر همه بَدن...
کاش بیست و هشت اسفند سال نود و شیش که ازم پرسیدی کسی توی زندگیمه، میگفتم آره...
شایدم نه...شاید حیف میشد که این خاطراتمونم نخوان باشن؟!
کاش میفتادم توی جوب طویل زندگی و آب منو با خودش میبرد...
جوجه شاعر احمق هم لقب بدی نیستا؛ آدم با خوندش یاد کارتونای بچگی می افته!
دقیقا شبیه کاراکترای مضحکِ کارتونای بچگی بود!!! :))
سلام
انقدر سخت نگیرید به خودتون
شما نباید جلوی کسی که اذیتتون کرده و به عشق تون نارو زده کم بیارید. یعنی نباید نشون بدید که ناراحتیتد.
سرش رو ببرید. با سیاست البته.
تو مخی برید براش
سلام علیکم
دقیقا...یه سالیه که کارم شده همین...بریدنِ سر با پنبه! :)))