امشب چند ساعت با آبجیم صحبت کردم...
راجب خیلی چیزا...اون واقعا مشاور خوبیه!
من کاملا قانع و البته پر از آرامش شده بودم! :)
اما انگار یه چیزایی میخوان مانع بشن یا شایدم نمیخوان مانع بشن و فقط میخوان جنبه ی منو امتحان کنن!!!
آخه خداییش مگه میشه تا میایی فراموش کنی، سر و کله اش پیدا شه؟!
الله اکبر...
.
.
از زلزه ترسیدم...اگه دوباره زلزله بیاد و ایندفعه تهرانم بلایی سرش بیاد چی؟!
تصورش بدجوری ترسوندتم...
راستش یه زمانی از مرگ نمیترسیدم اما الان چرا...شاید چون الان دلم میخواد زندگی کنم! :/
یادم نیست نظر دادم یا
خیره ایشالا
بعله انشالله خیره!!!!
زلزله ادموبکشه که عب نداره ضرر واسیب بزنه چپو چلاغت کنه بده
راس میگی...ازین بعد بهش نگاه نکرده بودم!
آخه نمیدونم اونور چه خبره...یه کوچولو میترسم!
مشاور خوب ♥
خواهرِ خوب ♥
واقعا نعمتای بزرگی ان هر دوشون !
حالا فکر کن یه خواهرِ خوب داشته باشی که
مشاور خوبی ام باشه !
دیگه نورِ علی نور میشه :))))))
به زلزله و پدیده های طبیعیِ اینجوری که فکر میکنم
احساسِ حقارت میکنم...
آدم در عین حال که اشرف مخلوقاته چقد حقیر و ناتوانه -_-
آره فوق العادست! :))))
دقیقا....خودمو در مقابل هر کدوم ازین حوادث، هیچی میبینم! :(
اینا همه شوخی کائنات هست باور کن :دی تا میخوای فراموش کنی میاد. میخوای یکیو نبینی جلو چشمت هست همش، میخوای یکیو ببینی ولی آرزوی دیدنش و به گور می بری :)))))
این شوخ طبعی کائنات یکمی داره از تحمل خارج میشه!!!! شوخیم حدی داره والا!!!!!
زلزله بیاد صدمه نزنه یا میزنه جونه منو هم بگیره والا
خدا نکنه!