نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•
نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•
ـ مامان! یه سوال بپرسم؟
زن کتابچه سفید را بست. آن را روی میز گذاشت : بپرس عزیزم .
- مامان خدا زرده ؟!!
زن سر جلو برد: چطور؟!
- آخه امروز نسرین سر کلاس می گفت خدا زرده !
- خوب تو بهش چی گفتی؟
- خوب، من بهش گفتم خدا زرد نیست. سفیده !!!
مکثی کرد: مامان، خدا سفیده؟ مگه نه؟
زن، چشم بست و سعی کرد آنچه دخترش پرسیده بود در ذهن مجسم کند. اما، هجوم رنگ های مختلف به او اجازه نداد...
چشم باز کرد و گفت: نمی دونم دخترم. تو چطور فهمیدی سفیده؟
دخترک چشم روی هم گذاشت. دستانش را در هم قلاب کرد و لبخند زنان گفت: آخه هر وقت تو سیاهی به خدا فکر می کنم، یه نقطه سفید پیدا میشه...
زن به چشمان بی فروغ و نابینای دخترک نگاه کرد و دوباره چشم بر هم نهاد و بی اختیار قطره ای اشک از گوشه چشمانش ...
سخن روز : مهم تر از آموختن اعداد به بچه ها این است که به آنها ارزشها را آموزش دهید...
مریم
یکشنبه 22 آبانماه سال 1390 ساعت 17:08
سلام مریم جون وبلاگ قشنگی داری
من لینکت کردم خوشحال میشم لینک کنی فداااااااااااات
مرسی حتما
سلام جدا 12 سالته
بابا ایول داری
خوشحال میشم به من سر بزنی
مرسی دوستم لطف داری
سلام مریم جون
وبلاگت خیلی جالبه عزیزم از خوندنِ مطالبش لذت بردم نازنین
قربونت برم بازم پیشم بیا
خیلی قشنگ بود من لینکتون کردم ممنون میشم شما هم این کارو بکونی
چشششششششششششششششششششششششششم
وبلاگت رو خیلی دوست دارم حسه خوبی بهم میده موفق باشی جیگر
راستی آجیه خودمی
خیلی قشنگ بود
آفرین!