امروز رفتم آزمایش دادم!!!!
الان مثل یه جهود افتادم گوشه ی خونه و چشمم به هر کدوم از اعضای خونواده میفته میگم میشه برای من کمپوت گیلاس بخری؟!
همه میگن حالا مگه چقد خون دادی؟!
خب من چه کنم؟! کمپوت گیلاس خیلی خوشمزس!
یادش بخیر...روز قبل از کنکور آبجیم برام کمپوت گیلاس خرید!
کلا حس میکنم زندگی من حول خوراکی جات میچرخه!
کل خونه همیشه تعریف میکنن که بچه بودی هروقت گم میشدی میومدیم دم یخچال پیدات میکردیم! :/
ولی چقد خوب که من رشته ام هیچجوره در رابطه با پزشکی نیست...من سوزن آمپولو که میبینم دست و پام سر میشه اونوقت مثلا میتونستم اینجوری یه دکتر یا جراح بشم؟!
حالا خیلیم روحیه ام حساس نیستا ولی در کل از چیزای خطرناک میترسم!!!(چه حرفی زدم؟! خب همه میترسن!)
مثلا من از کبریت میترسم! :/
اصلا نمیتونم ازش استفاده کنم!
هرچند دکترا هم از کبریت استفاده نمیکنن! :|
حس میکنم واقعا اون یه ذره خون روم تاثیر گذاشته...دارم چرت و پرت میگم! -_-
من خون می بینم دهنم مزه خون میگیره، خیلی بده :|
ولی خیلی ترس هات با مزه بودن :دی
کلا خون چیز ترسناکیست! :/
سلام آبجی مریم شمادرست برعکس من؛ من هروقت غمگین وافسرده میشدم با تیغ دستام وبازوهام رو خط خطی میکردم بعدش تاخون میومد خوب میشدم وسرحال؛آدم نیستیم ما دارآکولایم
سلام علیکم
واقعا؟! :/
چه ترسناک!
مثلا من از کبریت میترسم! :/
اصلا نمیتونم ازش استفاده کنم!
هرچند دکترا هم از کبریت استفاده نمیکنن! :|
حس میکنم واقعا اون یه ذره خون روم تاثیر گذاشته...دارم چرت و پرت میگم! -_-
-