میگن بی خبری، خوش خبریه!! :///
واسه من که اینجوری نبوده...چند وقته اینجا کم میام و فقط به خاطر اینه که واقعا دل و دماغ ندارم!!!
حال ندارم بگم چی شده و کلا ترجیحم اینه که نگم تا بعدا نیام اینجارو بخونم و غمگین بشم!!
اصن عاغا ثبت روزای بد ممنوع! :|
خب که چی که من بیام بگم که چون من یه پلنگ همه کاره نبودم، سرخورده شدم و بدجوری رفت توی پاچه ام؟!
آ ماشالا...گفتم که!! :دی
البته اهمیتی نداره...ینی اینکه میگم اهمیتی نداره، زر مفتی بیش نیست!!!!
چون هرروز باید یه ساعت گریه کنم تا بتونم بقیه ی روز، روال عادی زندگیمو طی کنم!!!!
و این گریه ها به خاطر یه نفر دیگه نیست...به خاطر خودمه!
بعله خود "من"
خودمو سپردم دست زمان...
میگه همه چیو اوکی میکنه، درست میگن؟!
.
.
در هر حال من محکم پای حرفم میمونم...آدم باید یه سری خوش گذرونیا رو برای بعدنش بذاره...که وقتی مثلا سی سالش شد، نبینه دیگه هیچ کاری برای انجام دادن نداره و حالا وقتشه که بمیره!
این چیزی بودی که توی یه آدم تقریبا هم سن و سال خودم(تازه کوچیکتر) دیدم، با این جمله:
-من دیگه الان همه کاری کردم، آماده ام برای مردن! :/
خدایا منو گاو کن...چرا جوونامون اینطوری شدن؟!(میدونم که به یه دختر بچه ی 19 ساله نمیاد که این سوالو بپرسه!)
خلاصه که پشمام از این همه طرز فکرای حال بهم زن ریخته...
دیگه آدما با دلخوشیای کوچیک خوشحال نمیشن...! (شت)
.
.
پ.ن: کارم خوبه...سلام میرسونه! ^__^
اگه نبود...خیلی سخت میشد!
خدا لطف بزرگی کرد...یه گوشه چشمی بهم کرد! :))))
پ.ن 2: کنکورم خوبه...البته باهاش حرف نزدم واسه همین سلام نرسوند!
فقط دورادور جویای حالشم...امروز فهمیدم تاریخش 12 مرداده!
متن متاثر کننده ای بود بانو... درود ها
بله بله...درود بر شما!!!!! :///
یه جاهایی باید با تمام وجود ایستاد پای اندیشه های خودمون ... وقتی خوندم این پستت رو یادم اومد همه این روزها رو داشتم ، همه این درگیری ها رو حتی بیشتر ... الان یادم رفتن! وقتی یادش می افتم میگم ای کاش با خیلی موج ها نمی رفتم ، قطعا الان جای بهتری از الانم بودم...
دقیقا الان وایسادم...در حدی که بهم گفته شد خیلی سعی کردم تغییرت بدم ولی عوض نشدی!! :/
خیلی از این موجا ارزش اینو ندارن که آدم به خاطرشون خودشو کنار بذاره بلکه باید کنار بکشه تا اون موج رد شه و بره!!!