همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•
همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•

زندگی یهویی...

دو هفته نبودم...و فکر کنم این دو هفته بزرگترین تغییر زندگیم اتفاق افتاد!

راستش تا همین لحظه دارم با خودم کلنجار میرم که دقیقا چقدر ازین تغییر رو اینجا بگم!

اگه نخوام بگم چی شده و فقط بگم چه نوع تغییری بود، باید بگم که هر چی چارچوب توی زندگیم داشتم رو کنار گذاشتم!

چارچوبایی که همه بعید میدونستن یه روزی از من جدا بشن!!!

بااینکه الان حالم خوبه(که فقط به خاطر کتاب کیمیاگره) اما واقعا اذیت شدم...

به لطف همین کتاب کیمیاگر، خودمو سپردم دست نشونه های زندگی...

اگه هنوز کتابشو نخوندین حتما بخونین!!!! :))

توی این دو هفته دیوانه ی کارایی شدم که کردم...دیوانه ی این قدرتی که الان دارم!!!

قدرت ابراز کردن...

قدرت انجام کارایی که در لحظه دلم میخواد...

میدونم این قدرتا ممکنه آدمو خطرناک کنه اما نه کسی مثل من رو...این قدرتا خیلی زحمت بکشن توی زندگی من فقط میتونن حالمو خوب نگه دارن!

یه مشکلی که هست اینه که مشغله های فکریم یهویی همشون تموم شدن و یکمی احساس تنهایی میکنم!

و اما در حال حاضر یه مشغله ای هست که منتظرم گذر زمان کمرنگش کنه اما نمیدونم چرا نمیشه...!

خیلی دوست دارم حرف بزنم اما خب...گفتن یه سری چیزا سخته! اما اگه بعدا این پستو بخونم و یادم نباشه منظورم چه کارا و اتفاقایی بوده، غصه میخورم!

هرچند اونقدری قضیه ی پررنگی بود که بعید میدونم یادم بره!

اصلا نمیدونم این دری وریایی که احتمالا هیچکی ازشون سر نمیاره رو چرا دارم اینجا میگم؟!

.

.

بعد از نزدیک یک سال دارم با لپتاپ پست میذارم!!! لمس کلیدای کیبورد لذت بخشه!!!!

نظرات 4 + ارسال نظر
بهزاد چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1396 ساعت 13:53

ایول تغییر بزرگ و ایشالا سازنده
تو چرکنویسا هم میتونی بنویسی:دی

ایشالا!!!!! :)))))
آره چرکنویسم مناسبه!

banooye bahar چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1396 ساعت 22:48 http://khaterateman95.blogsky.com

شما چرا انقدر کم پیدایی؟خب دلمون برات تنگ میشه دختر:))**
من کیمیاگر رو حدود یک سال و نیم پیش خوندم بعدش چقدر جوگیر شدما:)))
امیدوارم تو رو فقط جوش نگیره و واقعا تاثیرگذار باشه برات

عزیزممممم منم دلم تنگ شده بود! :(
حتی اگه فقط جو باشه هم، توی این لحظه از زندگیم به این جو نیاز دارم!

فاطمه جمعه 19 آبان‌ماه سال 1396 ساعت 12:12 http://life-me.blogsky.com

خودتو رهااا کن از هر دری که دوست داری بگوو ، من خودم شخصا اونقدر دوست دارم و اونقدر حالت و درک میکنم که هیچ وقت نظرم درباره ات عوض نمیشه. میتونی رمزدارش کنی و فقط به دوستای نزدیکت رمز بگی یا حتی هیچکس رمزش رو ندی. این چیزیه که این روزا احتیاج خودم بهش احتیاج دارم...
ان شاالله همیشه پر از نیروهای اصرارآمیز باشی ^_^

وایییییی فاطمه تو چقدر خوبی...الان نوشتمشون و حس میکنم واقعا سبک شدم!
واقعا ممنونم ازت! :))))

شین شین دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1396 ساعت 22:41 http://the-liife.blogsky.com/

لمسِ دکمه های کیبورد
مدتیه منزجر کننده شده برام :/
حالا می فهمم چقدر خودکار دوست دارم :////
کلا وقتِ نوشتن، از هر چی و در هر حالتی !
قلم و خودکار که باشه
دستِ آدم باز تره...
عصبانی که باشی میتونی پس از نوشتن و
خط خطی کردنِ نوشته ها ...
کاغذرم تیکه پاره کنی خالی شی
قشنگ معلومه اعصاب ندارم امشب...
ولی خوبما :دی

بعله کاغذ و قلم که کلا چیز دیگریست! :))))
مثلا کلافه که میشی بد خط مینویسی تا قشنگ معلوم شه حالت خیلی بده! :)))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد