همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•
همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•

پشه ها...

بعد از انتخاب واحد بسیار خسته کننده که حتی به خاطرش گریه کردم و امتحان آیین نامه که با کلی مشغله رفتم دادمش، رفتیم شمال!

بماند که چندتا از همسفرا اصلا دلنشین نبودن ولی اون چندتا همسفر دیگه فوق العاده بودن! :))))

و فکر منم از خیلی از آشفتگیا دور شد!

ازین مسافرت خیلی چیزا از یه سریا که گاهی اوقات خودمو بهتر و بالاتر از اونا میدیدم یاد گرفتم و به این پی بردم که اصلا اون آدم با شعوری که خودم فکر میکنم نیستم و هنوز کلی راه برای آدم شدن دارم!

این هفته هم اگه تا سه شنبه کارام ردیف بشه، میرم برای آزمون شهری!!!(راستی نگفتم آیین نامه رو قبول شدم!)

.

.

از 25 شهریور دانشگاه شروع میشه...فکر کنم من از 15 مهر برم سرکلاسا!!!! ^__^

.

.

عنوان پستمم به خاطر ابراز دلسوزی نسبت به پشه ها بود...اینقدر بدبخت شدین که کف پا رو هم نیش میزنین؟! :/

نظرات 4 + ارسال نظر
شین شین شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 00:18

بالاخره اومدیییى ؟
تبرییییکـ خانومِ راننده :}
چند بار چکـ کردم وبلاگتو :|
هى نبودى
هى نبودى
راستى مائم بعد انتخاب واحد اومدیم شمال
الانم از این شهرِ شرجى دارم برام کامنت میذارم :)
در مورد عنوان پستتم
باید بگم همین الان که من دارم این کامنتو مى نویسم
پدر و مادر گرامى
اسلحه بدست
دارن پشه کُشى میکنن
منم کف پام میخاره !
یعنى پشه نیشم زده ؟؟؟
خب
به به
شناسنامه ى پشهه باطل شد (اینو همین الان پدرجان گفت)
از پشه ها که بگذریم...
انتخاب واحد منم افتضاااح بود
اولش که گند زدم
بعد اومدم گندمو درست کنم :||||
بدتر خرابش کردم
خلاصه که به حول و قوه ى الهى و
به لطف و مرحمت مسئولین دانشگاه
بنده شنبه
یکشنبه
دوشنبه
سه شنبه
و چهارشنبه
کلاس دارم
:||||
خلاصه اگه وضعت از من بهتره
شاکر بااااش :|
من شخصا چشم امیدم به روز حذف و اضافه ست :|

بعله اومدم! :))))
واقعا انتخاب واحد اینقدر ترسناکه که یه مسافرت برای استراحت لازم داره! :/
واییییییی ویستو گوش دادم!
ایشالا توی حذف و اضافه بتونی درستش کنی! خیلی انتخاب واحد گندی بود! :|
یا خدا پنج روز تو هفته؟!
وضع من بهتره!

بهزاد یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 23:02

پیام قبلی م مث اینکه سند نشده
همیشه به خوشی
اصطلاح بالا رو احساس میکنم غلطه :))
شکست نفسی کردی یادم انداختی کتاب بیشعوری برای چجمین بار بخونم :دی
در ضمن پست غر زدنت و خوندم :| . شیرین غر میزنی

اینکه گفتم خودمو بالاتر ازشون میدیدم؟!
دوست دارم کتابشو بخونم! :)))))
عه خوندیش؟! نمیخوندیش دیگه!
دیروز خیلی ترسناک شده بودم!

بهزاد دوشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 13:07

نه اصلاح "همیشه به خوشی"که خودم نوشتم و گفتم.
ولی خوب شد گفتی همینم تو ذهنم بود که "خودمو بالاتر از اونا میدونستم..."یعنی چی ؟ اما نپرسیدم :|

اتفاقا چجند بار هم خوندمش

همیشه به خوشی درسته!
ینی بهتر میدونستم...از نظر فهم، خودمو بلند مرتبه تر از اونا میشمردم!

banooye bahar سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 17:40 http://khaterateman95.blogsky.com

شمال^_____^ من عاشقشم:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد