دیروز اولین جلسه ای بود که رفتم مهد کودک!!!
شروع خوبی بود...البته فکرشو میکردم که با روش داستان تعریف کردن بتونم بچه ها رو جذب تصویرسازی کنم! :)))
اینقدر از دستشون خندیدم که حد نداشت...
یه سریاشون بیش فعال بودن و یه سریا برعکس!!!
یکی هست که یکسره گریه میکنه ولی باهوشه!
یکیم هست که بیش فعاله و یکسره با مداد سیاه خط خطی میکرد و میگفت جادست!!!
کاراشون عالی بود...اصلا روح و روانم شاد شد!!! :))))
آخر سرم که میخواستم برم مربیشون بهشون گفت که ازم تشکر کنن و همشون با هم(با ریتم شل بچه ها) گفتن: خاله مریم خسته نباشی!
بچه ها فوق العادن! ^_^
.
.
کسی میدونه اونایی که با اسپری گند میزنن به دیوارای شهر، هدفشون چیه؟! :/
من روی تمیزی شهر خیلی حساسم واقعا لجم میگیره! :|
ای جان:))
ولی خب سرو کله زدن باهاشون هم واقعا سخته:|
اونوقت همینا میان از تمیزی کشورا خارجی میگن
آره واقعا سخته...!
پس فردا میان کلی ادعا میکنن...مثل خیلی از هم سن و سالای خودم که یکسره مدعین... خیلی وقتا خودمم اینجوریم!
خاله مریم خسته نباشی
خوشبحالشون دنیای قشنگی دارن.
سلامت باشی برادر جان! :)))))
خیلی حالشون خوبه! ^_^
بچه ها فوق العادن؟
امیدوارم به زودی از حرفت پشیمون نشی
اینا چهره واقعی شون رو بعد از یه مدت نشون میدن
امروزم دوباره رفته بودم پیششون هنوزم پشیمون نشدم!
البته با حرفت کاملا موافقم!
عنوان ک ـ جاشو فقط تغییر دادم :)
آری آری! :)))
خاله مریم خیلی بهت میاد