چند روزیه فکرم در مورد یه قضیه ای فکر مشغوله!!!
در مورد خودم نیست...
در مورد بعضی از آدماس که در حال حاضر یکیشون دور و بر من وجود داره!!!
آدمایی که خیلی راحت حس خودشونو ابراز میکنن!!
هر حسی...از جمله عشق!!
آدمای عجیب و غریبی نیستن ولی ازونجایی که من مثل اونا نیستم برام عجیبن!!!
به خصوص که این حس بخواد خیلی متفاوت باشه...ولی خیلی راحت و بدون هیچ ترس و واهمه ای به همون شخص مورد نظر ابرازش میکنن...یه جورایی خیلی اهمیت نمیدن که دیگران متوجه بشن...اهمیتی نمیدن که پس زده بشن!!!
یا حتی روند عادی زندگیشونو خیلی راحت بدون هیچ نگرانی ای تغییر میدن!!!
من به جای اون آدم نگران شدم...حتی فکر کردن بهش هم برام ترسناکه!!!
به خصوص که متوجه شدم دیگران در موردش چی فکر میکنن!
خلاصه که میدونم توی این مورد من آدم نگران و شاید ترسویی هستم...
ولی حتی اگه بخوام صفت ترسو بودنو یدک بکشم، ترجیحم اینه که اینقدر بدون فکر و بدون آینده نگری هر کاری رو نکنم...
به خصوص که مردم یه طوری شدن...طور بد طوری شدن!
دوست دارم ببینم آخر این ماجرا چی میشه! *_*
اگه شد آخرشو برا مام بگووو
حتما!!!!!
بعد از اینکه مردیم مثلا صد سال بعدش چی از ما مونده که اونطور میخوایم زندگی نکنیم؟
البته اگه واقعا بی فکری باشه و کاری به ضررش باشه که قضیش فرق داره;)
موافقم هر کسی باید جوری که دوست داره زندگی کنه!!!
اگه آدمه ، آدم واقعی باشه ! از زاویه دیده اون فرق داره همه چیز !
___________
سک سک!!!!!!!! : )))
درسته نگاه ها متفاوته!
شاید اونم همین نظر رو راجع به تو داره وهمونطور که تو اونو درک کردی که میگی شاید اون درسته وحتی حاضر شدی صفت ترسو بودن بخاطر پذیرفتن اون یدک بکشی واونم تورو همینطور بفهمه یعنی اینکه شما دو تا ادم متفاوت با سلایق مختلف هستید که همدیگرو درک میکنید اگر جنس مخالفته برو خواستگاریش اگرم نه همجنسید دوستان بسیار بدرد بخوریی واسه هم میتونید باشید . نه اینکه همه چی گل و بلبل باشه نه میشه رشد کرد کنارهمم
در مورد درک کردن نمیدونم...خب الان که یکمی زمان گذشته تونستم ذره ای درکش کنم! :))))