همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•
همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•

عصر جمعه و بارون! :/

نامناسب ترین زمان برای بیکاری و فکر کردن، عصر جمعس...به خصوص اگه هواش بارونی باشه!

نمیفهمم چرا فکر میکنم زندگی کردن ینی اینکه باید یه تغییر ماندگاری رو توی "دنیا" اینجاد کرد!

حالا نه اینکه بخوام ادیسون یا انیشتین باشما!!!!

بهتره بگم زندگی رو این میدونم که یه تغییر ماندگاری توی "دنیای خودم" ایجاد کنم!

ولی اون تغییر نیست...چند وقتیه که حس میکنم راه زندگیم یه مسیر افقی آسفالته!

هیچ خبری توش نیست...هیچ بالا و پایینی نداره!

هرچقدم بگن آدم باید خودش اراده داشته اونوقت به هرچیزی میرسه، من ردش میکنم!

چرا من هر هدفی که توی زندگیم پیدا پیکنم، ذره ای با شرایط و محیط دورم جور نیست؟!

خب من هرچقدم با اراده باشم و تلاش کنم، تهش به چی میرسم؟!

غیر ازاینه که بعد از کلی تلاش و صرف عمر و وقتم میبینم که هیچی نشده؟!

شاید فقط دیگه این حسرتو که بعدا بگم "اگه تلاش میکردم به یه جایی میرسیدم" رو نداشته باشم!

ولی به جاش هزاران حسرت دیگه دارم...اینکه چرا وقتمو گذاشتم پای چیزی که میدونستم نشدنیه؟! چرا چشمامو رو به واقعیت باز نکردم؟! چرا فلان موقع استراحت نکردم؟! چرا فلان روز با خونوادم نرفتم تفریح؟!

میدونم که مشکل از منه...

میدونم که این منم که توقعم از خودم و زندگیم رو نمیارم پایین!

میدونم من اون آدم ناامیدیم که آخرشم هیچی نمیشه!

ولی به نظر خودم دارم حقیقتو نگاه میکنم...

حقیقت اینه که من نمیتونم در آینده اون خانم گرافیستی بشم که وبتونش کلی طرفدار داره و همه کاراشو دنبال میکنن و در آخر کاراکترای یه انیمیشن ارزشمند رو طراحی کردم! :/

ولی توی هرجای دنیا هر گرافیستی میتونه به این موقعیت برسه!

ای بابا...!

تا یه ذره فهمیدیم یه ته صدایی داریم و دلمون خواست یکمی بخونیم  به بن بست رسیدیم...به بن بست دختر بودن!

هر چی دو دو تا چهارتا میکنم میبینم با اینکه پسرای ایرانی هم خیلی خوشبخت نیستن ولی بازم چند پله از دخترای ایرانی بالاترن!

واقعا غصه میخورم وقتی به جایگاه خودمون فکر میکنم...

دختر توی کشور ما چیه؟!

ولش کن...الان هر چی حرف بزنم بالاخره یه نفر پیدا میشه که بیاد بهم بگه: همین که سالمی خدا رو شکر کن!!! :/

مگه همه چیز سلامت جسمه؟!

پس روح چی؟! مگه اصل هر فردی، روحش نیست؟!


پ.ن: عصر جمعه خر است! ¤_¤

نظرات 6 + ارسال نظر
مرد متاهل جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1395 ساعت 21:58 http://khaneh1.blogsky.com/

جالب گفتید . موفق باشی.

ممنونم!

لحظه سه‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1395 ساعت 17:21

مریم این فکرا رو بریز بیرون از ذهنت جان فاطمه، هیچ کس از آینده نیومده، چرا نتونی اون گرافیستو تصویرگر دنیای قشنگ بچه ها و بزرگها نشی...!؟
فقط نفس عمیق بکش به خودت بگو دارم درست میرم، به خودت ایمان داشته باش بعدها میفهمی این بزرگترین هدیه به خودت بوده حتی اگه شکست هایی هم داشته باشی،
زندگی خط افقی نیست تا میتونی تلاش کن به بالا پاییناشم میرسی ، الان که همه چی آرومه تلاش کن و خودت رو قوی تر و قوی تر کن....
نمیخوام نصیحت کنم متو ببخش،ولی الان واقعا عصبانی شدم. البته گاهی شرایطمو نگا میکنم می بینم قبلا چقدر وقت بیشتری داشتم با فکرای مسخره هدرشون دادم....
تو خیلی ام عالی هستی، فوق العاده ای :)

بارم معذرت میخوام. میدونم همه اینا رو خودت میدونی

من واقعا خوشحالم که دوست دلسوزی مثل تو دارم!
اصلا ناراحت نمیشم کسی باشه که این چیزا رو بهم یاد آوردی کنه یا به قول خودت نصیحتم کنه!
واقعا بعضی وقتا قبول دارم که خیلی احمق میشم و زندگی رو به خودم سخت میگیرم....ولی اگه ننویسمشون حس میکنم اوضاع برام سختتر میشه و این حرفا میخوان یکسره توی سرم مرور بشن و اذیتم کنن برای همین مینویسمشون!
بازم ممنون برای حرفای مهربونانه و دلسوزانت!

هادى نابغ سه‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1395 ساعت 21:52

وقتى که نمیشه هواى زمستونى شهر رو گرم کنیم، پس بهتره بخارى اتاقمونو روشن کنیم!

امید دوشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1395 ساعت 02:30

مریم جان تو خیلی خیلی برای من مهم وعزیزهستی لطفا اعتمادبنفست روبیشترکن وحرفای طنزبیشتردرنوشته هات بکارببر توقلم گیرایی داری نوشته هات همه روجذب میکنه؛حرفهای منفی سعی کن ننویسی برامون مابه تووابسته شدیم فکرماباش حداقل_فدات

چشم! :/

شین شین چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1396 ساعت 02:08

- :( واقعا ! منم حسش میکنم...
انگار در حالِ حاضر فقط همون جسمِ سالمه که داره زندگی
میکنه... روحــــم واقعا جایی تو این زندگی نداره...
چیزایی که میخواد... اون رویاها... هر چقدر زمان میگذره
ازشون دورتر میشم... مثلِ یه تیکه یخ... همه چی آب میشه... مثلِ باریدنِ برف تو کویـــره... آرزوهام
هرچقدرم که بخوامشون وقتی مثلِ یه آدمِ معمولی،
مثل بقیه بهشون نگاه میکنم
همه پوچ و بیهوده اَن...
بچگانه اَن... و حتی گاهی
احمقانه...
اما چرا برای منی که به این زندگیِ احمقانه راضیم
حتی شرایطِ حماقت کردنم وجود نداره ؟؟؟
-__- ...

چی بگم والا....گاهی اوقات آدم اینجوری میشه!!!
من الان تغییر کردم...دیگه خیلی کم به رویاهای بلند پروازانه ام فکر میکنم!!!(البته سرکوبشون نکردم...خودشون کمرنگتر شدن!)
گاهی اوقات میتونه به خاطر سن باشه...گذشت زمان و بزرگتر شدن همه چیزو تغییر میده!
تنها توصیه ای که میتونم بهت بکنم اینه که صبر کنی تا زمان بگذره!

شین شین پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1396 ساعت 21:36

تنها توصیه ای که میتونم بهت بکنم اینه که صبر کنی تا زمان بگذره!

-ممنون :)
کار دیگه ای ام نمی تونم بکنم

بعله کار دیگه ای نمیشه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد