همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•
همینه که هست...

همینه که هست...

نفس های عمیقِ یک مغزِ پوک •_•

خانم دانشجو!! ^_^

سلام دوس جونیا

خوبید؟!

من خوبم...ینی خیلی نه!!! از صبح تا شب سرگیجه دارم! :/

خیلیم بده چون یکسره باعث میشه نتونم کاری انجام بدم!!

دانشگاهم هزار ماشالا خوبه...نگرانم اینقدر دارم غیبت میکنم که نصف استادای عزیز حذفم کنن...آخه خیلی کیف میده!!!

الان میفهمم که دانشجو های گرامی چجوری یکسره کلاسارو میپیچونن!!

توی همین چند روز تور تهران گردی برای خودم راه انداختم...کم تو دوران مدرسه ازینکارا میکردم الان دیگه چند برابر شده!!

اگه تا الان دیر کردم و نیومدم اینجا به خاطر این بود که دانشگاهم کم از مدرسه نداره!!!

ولی اصلا قابل مقایسه با مدرسه نیست! ¤_¤

من اصلا نمیفهمم چرا هروقت میام اینجا بنویسم خیلی بی نمک میشم!

اصلا خیلی رسمی و خشک حرف میزنم...والا بخدا اگه من همچین آدمی باشم!!!

اصلا از دست خودم لجم میگیره...من باید چیکار کنم؟! :/

راستی آدرس پیج اینستاگرامم رو توی درباره وبلاگ گذاشتم!

خوشحال میشم بیایید ببینیدش  اگه خوشتون اومد فالو کنید! :)

قول میدم ازین به بعد با چهره ی مریم واقعی اینجا بنویسم!!!

ای بابا...اصلا من اینقدر لفظ قلم حرف نمیزنم...!

عجبا....مریم یه چیزی بگو معلوم شه که اینقدر جدی نیستی!!

خب میتونم یکمی از دانشگاه بگم...

راستش من خیلی ناامید بودم ازینکه دانشگاهم دخترونس! :/

ولی خواهر محترم گفت غصه نخور بابا استاد مرد دارید! (آبجیمم مثل خودمه!)

من خندون رفتم دانشگاه با این فکر که دیگه لازم نیست ناامید باشم!

خوشحال و خندون رفتم و رفتم و رفتم...ولی دریغ از یه استاد جوون! :/

دیگه به آشپز سلف دانشگاه هم راضی شده بودم! :/

ولی حتی فکر کنم اونم پسرش همسنم باشه!

خلاصه که الانم دارم به دانشگاه خواهر گرامی رو میارم و حداقل اونجا دنبال مورد میگردم!

خوبه یکم مثل خودم حرف زدم...هرچند که انگار دارم قصه ی رستم و سهراب تعریف میکنم اینقدر که کتابی نوشتم! :/

در هر صورت ازین به بعد میخوام یکمی روی خودم کار کنم که یخم آب شه!

خیر سرم پنج ساله دارم اینجارو میگردونم ولی روز به روز توی نوشتن بد تر میشم!

ولی شایدم دارم خجالتی تر میشم و همه چیزو اینجا روم نمیشه بگم!

نمیدونم والا...دوباره با خودم درگیر شدم! *_*

خلاصه که پیجمو یادتون نره برید ببینید...بازم میگم، آدرسش توی قسمت درباره وبلاگم هست!

ممنون که میایید و "مریمیسم ^_^(خود درگیری های بنده)" های اینجارو میخونید! :)

فعلا خداحافظ ♡_♡

نظرات 1 + ارسال نظر
لحظه یکشنبه 25 مهر‌ماه سال 1395 ساعت 00:47 http://life-me.blogsky.com

سلام عزیزم:) خوبی خانم دانشجو؟ ^-^
قربون مریم ترم اولی ( به قول ماها ترمولک) برم من.
آشپز سلف مریم؟ o_O دانشگاه خیلی خوبیه ولی چون کادر ادرایش همه زن هستن خیلی ضعیف و خنگ و اعصاب خرد کنن:|
من استاد تاریخش رو دوست داشتم فقط اسم کوچیکش یادمه حمید بود! یه کتابم نوشته بود میگفت هر کی بخره 20 میده بش:| اونم سنی ارش گذشته بود. یه خانومه استاد تفسیر بود خیلی مذهبی بود! اسم ها هیچ کدوم رو یادم نیست:| اون مغازه کوچیکه پشت ایستگاه اتوبوس رو کلی از تیله خریدم :دی
خیلی غریب بودم اونجا!!! یادش بخیر^_^ آها همیشه هم گم میشدم توش:)))))
منتظر خاطرات هستم:)
اینقدرم به خودت گیر نده:|
پابرهنه رفتم تو پیج اینستات نظرم گذاشتم :دی

سلام فاطمه جونم
خوبم تو خوبی؟! :نیشخند:
وایییی خخخخخ ترمولک!
چیکار کنم آخه هیچ کی توش نیست!!!
فک کنم بنده خدا کتاباش مونده بوده رو دستش! :/ تو کتابشو خریدی؟!
میدونم کدوم مغازهه رو میگی! :نیشخند:
منم هفته ی اول یکسره توش گم میشدم...از خدا که پنهون نبست از شما چه پنهون یه بار نیم ساعت دنبال دستشویی گشتم و پیداش نکردم! آخرشم بیخیالش شدم تا خونه جون دادم! :/
آخه هی رسمی میشم وقتی میام اینجا!!!
آخ جون من برم اینستامو ببینم!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد